چقدراین روزها خسته م

چقدراحساس ناتوانی می کنم

خسته م اززیستن،ازبودن،ازین صبح شدن هاوشب شدن های بی دلیل

خسته م ازاین آدمها

همونایی که تمام زندگیمندامامن هیچ جای زندگیشون نیستم....هیچ جا

سخته موندن کنارآدمهایی که وجودت رو نبینند زنده باشی اما مرده پندارنت

خدایاخسته م ،خسته،کاری کن

خسته م ازین نقش بازی کردن ها،خسته م بس که بغضم رو قورت دادم،بس که یواشکی گریه کردم

میخام این ماسک لعنتی روازرو صورتم بردارم،میخام خودم باشم

گلوم خیلی درد داره،دلم داره میترکه،نمیخام گریه کنم،خسته م از گریه کردن

میخام خودم رو رهاکنم،میخام "فریــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــاد"بزنم

خداجون کمکم کن.....کمکم کن.....