خسته ام ...

 

خسته ام از این کویر ، این کویر کور و پیر
این هبوط بی دلیل ، این سقوط ناگزیر

آسمان بی هدف ، بادهای بی طرف
ابرهای سر به راه ، بیدهای سر به زیر

ای نظاره ی شگفت ، ای نگاه ناگهان !
ای هماره در نظر ، ای هنوز بی نظیر !

آیه آیه ات صریح ، سوره سوره ات فصیح !
مثل خطی از هبوط ، مثل سطری از کویر

مثل شعر ناگهان ، مثل گریه بی امان
مثل لحظه های وحی ، اجتناب ناپذیر

ای مسافر غریب ، در دیار خویشتن
با تو آشنا شدم ، با تو در همین مسیر !

از کویر سوت و کور، تا مرا صدا زدی
دیدمت ولی چه دور ! دیدمت ولی چه دیر !

این تویی در آن طرف ، پشت میله ها رها
این منم در این طرف ، پشت میله ها اسیر

دست خسته ی مرا ، مثل کودکی بگیر
با خودت مرا ببر ، خسته ام از این کویر !

خیلی دلم گرفته ....

 

من یه دخترم

وقتی دلم میگیره

بشقاب ها را نمی شکنم

شیشه ها را نمی شکنم

غرورم را نمی شکنم

دل کسی را نمی شکنم

زورم به تنها چیزی که می رسد این بغض لعنتی است!

.......................................

کاش میشد نوشت

تموم حرفهایی که بغض شدند

و بر گونه جاری نشدند

.......................................

آنقدر بغض هایم را فرو دادم و خندیدم که

خدا هم باورش شد که چیزی نیست