سکوت مرگبارم.....


نمیدانم پس از مرگم چه خواهد شد؟


نمیخواهم بدانم کوزه‌گر از خاک اندامم


چه خواهد ساخت؟


ولی بسیار مشتاقم.....


که از خاک گلویم سوتکی سازد.!


گلویم سوتکی باشد بدست کودکی گستاخ و بازیگوش


و او یکریز و پی در پی،


دَم گرم ِخوشش را بر گلویم سخت بفشارد،


و خواب ِخفتگان خفته را آشفته تر سازد.


بدینسان بشکند در من،


سکوت مرگبارم را.........

به خاطرکدام گناه نکرده مجازاتم میکنی خدایااااااا؟؟؟؟

خدای من..........

بهارواین همه دلتنگی؟

نکندفرشته یی فصل ها را اشتباهی ورق زده است


حرف های دلم را هیچکس نفهمید....

فقط روزی مورچه هاخواهندفهمید

روزی که در زیرخاک گلویم را به تاراج خواهند برد....


_ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _


بایدفکری بکنم،دیگرقلبم..... توانایی این همه غم را ندارد!

باید بروم...

بایدبروم بخوابم!

آنقدرطولانی...

که روز قیامـــت بلندشوم..

گریه های شبانه...

گاهی باید بغضت را بخوری و اشکت را تف کنی
که مبادا دل کسی بلرزد …!
حتی در تنهایی خودت ،حق اشک ریختن نداری
چرا که قرمزی چشمهایت دل میشکند …!!

.

.

خدایا حواست هست؟
صدای هق هق گریه هایم از همان گلویی می آید ک تو از رگش ب من نزدیکتری!!!

دلم واسه خودم تنگ شده...

دلم برای خودم ، همونی که قبلا بودم تنگ شده ، همونی که هنوز قلبش نشکسته بود …



بعضی وقتا مجبوری تو فضای بغضت بخندی …


دلت بگیره ولی دلگیری نکنی …


شاکی بشی ولی شکایت نکنی …


گریه کنی اما نزاری اشکات پیدا بشن …


خیلی چیزارو ببینی ولی ندیدش بگیری …


حرفها داشته باشی واسه گفتن اما نتونی بگی...


خیلی ها دلتو بشکنن و تو فقط سکوت کنی....


آخه سهم تو از دنیا فقط سکوته.....

لعنت به این زندگی....



دلم گرفته بیدلیل


ی دنیابغض دارم


ی دنیاحرف واسه زدن


ی دنیا اشک واسه ریختن


اماشانه ای نیست واسه گریه هام....


گوشی نیست واسه شنیدن ناگفته هام


پس خفقان می گیرم


آخه عادت دارم به تکرارعادت ها....


عادت به سکوت


همان سکوت وتنهایی....

...لعنت به این زندگی...

به تلخی ی شکست....


آنقدر بغض هایم را فرو دادم و خندیدم...

خدا هم باورش شد چیزی نیست...!!!!

از داداش سعید....


وقتی صدایش می کنی، نمی شنود


وقتی به دنبالش می روی، نمی بیند


وقتی دوستش داری، به فکرت نیست


اما...


وقتی می شنود که دیگر صدایت گرفته


وقتی می بیند که خسته در راه افتاده ای


وقتی به فکرت هست، که دیگر نیستی

بغض....


عادت کرده ام


کوتاه بنویسم


کوتاه بخونم


کوتاه حرف بزنم


کوتاه نفس بکشم


تازگی ها


دارم عادت می کنم


کوتاه زندگی می کنم


یا شاید


کوتاه بمیرم


نمی دانم


فقط عادت …



نوشت “قم حا ” …


همه به او خندیــــــــــــــــدند!!


گریــــــــــــــــــــــست …


گفت به “غم ها ” یم نخندید…


که هر جور نوشته شود درد دارد!!


از ته به سر بخوان


تا مــــــــنِ آن روزها را بشناسی…!!


به تلخی ی شکست....

یکی بود ، هیچکس نبود …


َگفته بودم که قصه من شنیدن نداره !…