باور کن که خوبم...!


مدت هاست دلم احساس سنگینی می کند...

مدت هاست یاد گرفته ام گریه نکنم ...

مدت هاست دلم نتوانسته خودش رو سبک کنه ...

مدت هاست دیگر در عمق قلبم کسی لانه ندارد ...

مدت هاست تمام باورم این است که هرچه بود تمام شد، چه خوب چه بد

نسیمی بود که وزید و رفت ...

مدت هاست دل تنگ بارانم ...

مدت هاست عاشقی را از یاد برده ام ...

مدت هاست یاد گرفته ام بگویم، بنویسم خوبم تا بقیه بشنوند و بخوانند

و باور کنند که خوبم ...

این منم.....


این منم ، جوانی از درون پوسیده در برزخی


از خودم و دنیای اطرافم ،


چوب خط می کشم بر دیوار های شهر


چوب خطِ تمام لحظه های تنهایی ام را …


می چرخم و خط می زنم آرزوهای از دست رفته ام


را سر بر دیوار فراموشی می کوبم…