ی روز روزگاری روم ازین زندگی
زنـدگی را باختم مـن در قـمار زندگی
چون عصا خم کرد پشتم کارزار زنـدگی
روزها و لحظـه های تلخ و درد بی کسی
یک به یک برکندازهم پودوتارزنـدگی
سیل اشک وچهـره زردم حکـایتها کنـد
از خـزان عمـرتلـخم در بهارزنـدگی
دیدن نا مـرد میها مـرگ آسا نی نبـود
بـارها مـردم خدایـا در کنار زنـدگی
این جهـان ماوای قلـب مهربان من نبود
بخت بد انداخت مـارا در حصار زندگی
روزگـارم پر ز رنج و نا امیـدیها گذشت
در کنـار لحظـه هـای ناگـوار زندگی
کاش پر میشد جهان از مهر وعشق وصدق تا
زندگیها پـاک می شد از غبـار زنـدگی
کاش می شد مهـربانی رسم انسانها شـود
تا به سـر منـزل بیاید این قطـارزندگی
کاش میشد کاش میشد کاش میشد زندگی
عشـق بود و عشـق تنهـا یـادگار زنـدگی
+ نوشته شده در دوشنبه بیستم خرداد ۱۳۹۲ ساعت 2:55 توسط سارا
|