سکوت تلخ....
گاهی در زندگی سهم آدمها از هم یک سکوت اجباریست ...
......
حالم خوبه مثل پدر بزرگ که می گفت حالم خوبه اما مُـــــــرد !
......
آرام در گوشه ای نشستم ، کار از چسب و باند و پانسمان گذشته ، زخم به روحم رسیده …
خدایا تا خرخره پر از زندگی ام ! به خدا دیگه میل ندارم ، سیرم !
......
این روز ها سپیده که میزند بیدار نمیشوم ، میمیرم از این که زنده ام …
+ نوشته شده در پنجشنبه بیست و چهارم اسفند ۱۳۹۱ ساعت 23:59 توسط سارا
|